ذوالقرنین در یک شب تاریک که مهتاب نیز نبود با لشکریانش از سرزمینی می گذشت . به نقطه ای رسیدند که شنهای زیر سم اسبها خش و خش می کرد . ذوالقرنین گفت پیاده شوید و مقداری از شنهای این منطقه بردارید . اما بدانید هم کسی که بردارد و هم کسی که برندارد پشیمان خواهد شد . عده ای پیاده شدند و هر کدام یک مشت از آن شنها برداشتند ، عده ای هم به خود زحمت پیاده شدن ندادند. صبح که آفتاب طلوع کرد این افراد به شنهایی که برداشته بودند نگاه کردند و با تعجب دیدن اینها تکه های طلا و جواهرات است . کسانی که برداشته بودند ناراحت و پشیمان شدند که چرا کم برداشته اند و چرا بیشتر برن,ارزش,اعمال ...ادامه مطلب