شهید هادی کلانتری

متن مرتبط با «کلانتری» در سایت شهید هادی کلانتری نوشته شده است

دست نوشته ( شماره 13) شهید هادی کلانتری. موضوع : استعفای بازرگان

  • ...  در ساعت هفت همان روز( یکشنبه : 13/ آبان / ) 1358 درست در موقع ورود ابوشریف . فرمانده عملیات سپاه پاسداران . یک عدد توپ 106  از سوی دشمن به طرف مقر ما( مقر سپاه سقز) شلیک شد . اما این توپ  در کنار مقر ما منفجرشد .  اگر چه صدای هولناکی داشت و تمام ساختمان مقر ما  به لرزه در آمد . در همین شب برادر ابو شریف برای ما سخنرانی کرد و به ما امید داد که باید به پیش برویم و از دشمن نترسیم . و ایمان خود را قوی کنیم . دوشنبه: 14/آبان / 1358 هوای آفتابی و خنکی را گذراندیم . امروز کارهای مفیدی برای مقر خود انجام دادیم . برادر محسن چریک  دو دستگاه زیل ارتشی برای مقر  ما گرفت . ایشان  به اتفاق ابوشریف  سقز  را جهت  بررسی اوضاع سایر شهرهای کردستان ترک کردند . ما این دو دستگاه زیل را سنگر بندی کردیم و دو طرف عقب ماشین را چهار رج سنگر چیدیم . بعد به اتفاق برادران دیگر به پادگان رفتیم و در چند نوبت چهار عدد مسلسل کالیبر 50 و  چند هزار فشنگ و چند عدد مسلسل ژ3 و فشنگهای آن و یک عدد خمپاره انداز 60 میلی متری را به مقر آوردیم و در نقاط حساس نصب کردیم . حوادث مهم  امروز شهر سقز : -        دو نفر دمکرات  قصد خلع سلاح گشت دژبانی شهر سقز را داشتند که یک نفر درجه دار مبادرت به شلیک نموده و آنها را به قتل می رساند و با ماشین به طرف پادگان شهر  سقزفرار میکند . -        یک درجه دار امروز گروگان گرفته شده است ( اسیر دمکراتهاشد ) . -        در شهر سقز به جهت کشته شدن آن دو عضو دمکرات راهپیمایی برگزار شد . -  , ...ادامه مطلب

  • دست نوشته ( شماره 16) شهید هادی کلانتری. موضوع : گفتگوی شهید با دفتر خاطراتش

  • ...  ای دفتر  تو چه دلسنگی. تو چه خون خواری . تو چه قدر می توانی این دردها را تحمل کنی . و بر قلب سنگی ات نقش سازی. و روزگار چه طراح دلسنگی است که چنین نقشهای دلخراش و طاقت فرسایی را طرح میکند . و روزگار چه دل سنگ است . و تو ای دفتر عمرم . ای دفتر خاطراتم . تو هم دلسنگی که میتوانی این همه درد و رنج را در قلب سفیدت جای دهی. و قلب سفیدت را سیاه کنی . روزگار شاهد از تخم بیرون امدن جوجه ایست . که جیک جیک کنان بالهای خود را می گشاید و پرواز میکند . جفتش را انتخاب میکند و سرانجام در دام صیادی ظالم عمرش را در رنج و نکبت و خواری و رنج به پایان می رساند. و روزگار باز شاهد تولد نوزادی پاک و معصوم و بیگن,دست,نوشته,شماره,شهید,هادی,کلانتری,موضوع,گفتگوی,شهید,دفتر,خاطراتش ...ادامه مطلب

  • دست نوشته شهید هادی کلانتری-( شماره 5 ) خواب شهادت

  • دو روز مانده به ماه رمضان خوابی دیدم که برایم تعجب آور  . شگفت انگیز و بسیار خوشحال کننده  و از طرف دیگر ناراحت کننده بود . تعجب آوراز این جهت بود که خواب یک عروسی را دیدم  و خودم  داماد مجلس بودم . شگفت انگیز بود چون دختری با برادر و پدرش  به خواستگاری من آمده بودند . و من مات و مبهوت مانده بودم و از طرفی دختر را دوست نداشتم . هم دختر و هم خانواده اش لباس مشکی به تن داشتند و با لبخندهای شادی آفرین  و مکرر به من نگاه میکردند . از طرف دیگر وقتی  ماشین  پدر زن من و خانواده اش  به خیابان ما رسیدند . می دیدم که خیابان خاکی  است و انگار زیر و رو  و خراب شده . در حالی ,دست نوشته شهید آوینی,دست نوشته شهید چمران,دست نوشته شهید عباس دانشگر,دست نوشته شهید احمدرضا احدی,دست نوشته شهید علم الهدی,دست نوشته شهید,دست نوشته شهید همت,دست نوشته شهیدان,دست نوشته شهید احدی,دست نوشته شهید احمدرضا احمدی ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های شهید هادی کلانتری-( شماره 6 ) : سال 1358 در کردستان

  • ... از ساعت نه و نیم  صبح روز ششم /آبان/ 1358 کنترل شهر سقز دوباره به دست سپاه افتاده . دیشب هوا تا صبح بارانی بود . ما  با بچه های سپاه  در مقر خودمان  در یک اتاق  جمع شده و سرود های انقلابی را میخواندیم. باران تا صبح امروز ادامه داشت . و امروز هوای آفتابی در پیش داریم . ولی هوا خیلی  سرداست . مخصوصا شبها برای نگهبانها  که بیدار ند و از انقلاب  اسلامی پاسداری میکنند .  پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند : بر دو چشم آتش دوزخ حرام گشته : یکی آن چشمی که از ترس خدا گریه کند . و دیگر . چشمی که برای پاسداری از اسلام در شب بیدار باشد  و شب را در راه انجام وظیفه به ص,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته های من,دست نوشته های عباس معروفی,دست نوشته های حسین پناهی,دست نوشته های داریوش فرضیایی ...ادامه مطلب

  • دست نوشته ( شماره 7 ) شهید هادی کلانتری. وضعیت مناطق تحت تسلط ضد انقلاب

  • با تمام تجهیزات !!!  آماده ایم برای دفاع . من الان دارای  100 عدد فشنگ . یک تفنگ ژ3 . یک نارنجک تفنگی و سه عدد نارنجک هستم . بقیه اعضا هم به همین منوال . بعد از ظهر روز ششم / آبان / 1358 است . من با اعضای گروه  : قنبریان . شاهیخانی و مقدم و نجفزادگان نشسته بودیم و داشتیم در باره ضعفها و  سرسری گرفتن کارها  توسط مسئولین ( مسئولین وقت  در سال 1358) صحبت  میکردیم . ساعت ده دقیقه به پنج گفتند آماده باشید  . تعدای از افراد ضد انقلابی  در منطقه  تجمع کرده بودند که با رفتن ماشینی از مقر ما و شلیک تیر هوایی   مثل مور و ملخ  شروع به فرار کردند .  آنها  میخواستند یک جیپ جهاد سازند,دست نوشته,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته ها نمی سوزند,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته ها ...ادامه مطلب

  • دست نوشته ( شماره 8 ) شهید هادی کلانتری.

  • امروز :  هفتم / آبان / 1358  روز نظافت من بود. و می بایست تمام اتاق را تمیز کنم . اتاقی سه در چهار . که نه نفر در آن زندگی میکردیم . ساعت یازده صبح دو تیر خورده را از یک شهر دیگر  به مقر ما آوردند . تا از اینجا بوسیله هلی کوپتر به کرمانشاه و از آنجا با هواپیما به تهران منتقل کنند . گفتم بروم از این دو نفر ماجرا را بپرسم . و در این دفتر چه بنویسم . یکی از آنها یک نفر  سپاهی حدود 35ساله بود  که از ناحیه صورت مجروح شده بود و به سختی و با ناراحتی ماجرا را تعریف کرد . ایشان گفت :  حدود ساعت هفت صبح محاصره شدیم . از همه طرف کوچک و بزرگ به ما حمله کردند . افراد دوازده ساله کلاشی,دست نوشته,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته ها نمی سوزند,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته ها ...ادامه مطلب

  • دست نوشته ( شماره 9) شهید هادی کلانتری. موضوع : درخواست سر

  • امروز :   چهار شنبه . نهم / آبان / 1358 همین الآن دوست عزیزم آجر لو خبر آورد که عزالدین حسینی برای فردا  یعنی دهم / آبان / 1358 حکم جهاد صادر کرده و این حکم برای زنان و کودکان و پیر مردان هم واجب است . یکی از بچه های کرد  دو سه دقیقه پیش آمد و به ما گفت که نقشه یک حمله وحشیانه و احمقانه ای را کشیده اند . ایشان گفت که اینها فقط سر پاسدار را می خواهند  و با  افراد دیگر کاری ندارند . الان  ما آماده باش هستیم . اما تا کنون دستوری به ما نداده اند . ما قبلا اعلام کرده بودیم که مقر ما در اینجا کوچک است و امکانات وجود ندارد . حتی با دو خمپاره   آر پی جی میتوانند اینجا را از بین ,دست نوشته,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته ها نمی سوزند,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته ها ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های شهید هادی کلانتری-( شماره 2 )

  • من از شماها میخواهم  که در این لحظه آخر مرا ببخشید . این را جدی میگویم . من از شما از نظر مسافت  خیلی دور هستم .ولی از لحاظ فکری  همه  خانواده ما  همچون  چندین جسم در یک روح هستیم . من میروم . من خیلی  اشتباه  داشتم  نسبت به شماها . مادر . پدر . برادر . وای جامعه و.. من به تمام شماها مدیون هستم . من نسبت به جامعه ام و  نسبت به شما طلبکار نیستم  که هیچ. بلکه بدهکار هم هستم . خدا خودش میداند . من همه چیزم را در راه اسلام  میخواهم  بدهم . همه چیز را . و آن چیزی که برای خیلی ها عزیز است میخواهم بدهم . و آن خودم هستم . یعنی جسمم. روحم را میخواهم بدهم . چرا؟  چون حس میکنم که ش,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته های من,دست نوشته های عباس معروفی,دست نوشته های حسین پناهی,دست نوشته های داریوش فرضیایی ...ادامه مطلب

  • دست نوشته شهید هادی کلانتری-( شماره 4 )

  • در تاریخ 23/07/1358ساعت 7  صبح به پادگان ولی عصر ( عج ) رسیدم . و چند تا از دوستانم را دیدم . به اتفاق هم به آسایشگاه رفتیم . در ساعت هفت و نیم مراسم صبحگاهی تمام شد . رفتیم اسله خانه و اسلحه را تحویل گرفتیم و آنها را سمبه زدیم و یک مربی حرفهایی که لازم بود زد و در ساعت یازده و نیم  پادگان را به مقصد فرودگاه ترک کردیم . در بین راه سرودهای خمینی ای امام و پاسدار انقلاب و قسم به سرور زنان فاطمه را می خواندیم . ساعت دوازده و نیم به فرودگاه رسیدیم و رفتیم سوار هواپیما شدیم .  هواپیما پرواز کرد اما بعد  از مدت کمی اعلام کردند که به علت بدی هوای کردستان برمیگردیم . هواپیما,دست نوشته شهید آوینی,دست نوشته شهید چمران,دست نوشته شهید عباس دانشگر,دست نوشته شهید احمدرضا احدی,دست نوشته شهید علم الهدی,دست نوشته شهید,دست نوشته شهید همت,دست نوشته شهیدان,دست نوشته شهید احدی,دست نوشته شهید احمدرضا احمدی ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های شهید هادی کلانتری-( شماره 1 )

  • دست نوشته های  شهید هادی کلانتری-( شماره 1 ) (  هادی کلانتری . متولد:  1339 تهران – شهادت:  7/8/1360 جبهه فیاضیه آبادان)   چیزی از این زندگی برای من مفهوم نشده است . اصلا من این حیات نفس کشیدن را زندگی نمیدانم . آیا ما آفریده شده ایم برای همین  ؟ که دوران زندگی ما  از چند قسمت تشکیل شده باشد . دوران کودکی . نوجوانی . جوانی . ازدواج و بعد تولید مثلی همانند خودمان و شادی و غمهای زود گذر و بعد هم مردن . آیا ما برای همین آفریده شده ایم ؟ و آیا حدف (هدف)  خلقت همین بوده ؟ یا نه چیز دیگری هم هست. و آن چیست؟ دنیا و زندگی کلاسی است  و امتحانی برای امتحان بزرگتر . هر کس و هر  فردی ,دست نوشته های زیبا,دست نوشته های عاشقانه,دست نوشته های یک لیدی,دست نوشته های یک جادوگر,دست نوشته های غمگین,دست نوشته های ووینیچ,دست نوشته های من,دست نوشته های عباس معروفی,دست نوشته های حسین پناهی,دست نوشته های داریوش فرضیایی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها