... ای دفتر تو چه دلسنگی. تو چه خون خواری . تو چه قدر می توانی این دردها را تحمل کنی . و بر قلب سنگی ات نقش سازی.
و روزگار چه طراح دلسنگی است که چنین نقشهای دلخراش و طاقت فرسایی را طرح میکند . و روزگار چه دل سنگ است .
و تو ای دفتر عمرم . ای دفتر خاطراتم . تو هم دلسنگی که میتوانی این همه درد و رنج را در قلب سفیدت جای دهی.
و قلب سفیدت را سیاه کنی .
روزگار شاهد از تخم بیرون امدن جوجه ایست . که جیک جیک کنان بالهای خود را می گشاید و پرواز میکند . جفتش را انتخاب میکند و سرانجام در دام صیادی ظالم عمرش را در رنج و نکبت و خواری و رنج به پایان می رساند.
و روزگار باز شاهد تولد نوزادی پاک و معصوم و بیگناه است . که چشمان خود را می گشاید و در همین روزگار نکبت و نکبتبار بزرگ میشود .
با رنجها انس میگیرد و با غم ها و آرزوها زندگی را سپری می سازد و رسالت خود را انجام میدهد .
رسالتی بس سنگین .
مسئولیت شیعه بودن را .
و مسئولیت خود سازی و انسان سازی را به پایان می رساند .
رسالت تعلیم که پایان یافت... باید رسالت تعلم را به انجام برساند.. و در این راه ثابت قدم باشد .
و ندای آزادی و استقلال را سر دهد . و در این راه ثابت قدم باشد .
..و باید همچون سرور شهیدان باشد . و راه آنان را بپیماید.
آری . ای دفتر . قلب تو هر چند سفید است ولی نوشته هایت سیاه است .
و من قلبم شاید سیاه شده است ولی ذاتم سفید است . و نمیتوانم شاهد این همه زور گویی ها و این همه ناملایمات باشم .
( هادی کلانتری . متولد: 1339 تهران – شهادت : هفتم / آبان / 1360 در جبهه فیاضیه آبادان )
نشانی وبلاگ: http://shahidhadikalantari.blogfa.com
شهید هادی کلانتری...